بزرگمرد کوچولوی مامانی
زمان داره تندتند می گذره و شما پسر خوشگلم روز به روز داری بررگ تر می شی نفسم.وقتی به گذشته فکر می کنم اصلا تصور نمی تونستم بکنم که این طوری بشی جونم:-*خیلی عشقی:-*حالا دیگه وقتی روی شکم می خوابی,مثل فرفره چرخ می زنی و همه ی وسایل دور و برت را برانداز می کنی جونم و اگر یک کدومشون,چشمت را بگیره ,سعی می کنی بر داریش.دستت را تا اونجا که می تونی دست کوچولچیت را به سمتش دراز می کنی و گاهی باسنت را از روی زمین بلند می کنی و فاصله ات را با شی مورد نظر کم می کنی:-*خیلی نفسی عشقم:-*با اسباب بازی هایت سرگرم می شی و بازی می کنی.وقتی مشغول بازی هستی,نیم نگاهی به مامانی داری که ببینی سرجایش هست یا نه!من پیشت هستم جونم .دیگه احساساتت را به من می فهمونی.هم...
نویسنده :
حانی مون
22:41